تعطیل

این وبلاگ سیاسی نیست!

تعطیل

این وبلاگ سیاسی نیست!

جهاد اکبر-مازوخیسم حاد

با خودت مبارزه کن. هر کاری که دوست داری انجام بدی برعکسشو انجام بده. تمام علایقت رو تو نطفه خفه کن. هرچیز زیبا و دوست داشتنی که تو دنیا وجود داره ازش دوری کن. میتونی بری سراغ لذتها و زیبایی های مجازی. مثلا با سرچشمه ی آفرینش راز و نیاز کن.

اینجوری علاوه بر اینکه از خشم "عامون" در امان می مونی جایزه های مجازی هم میگیری.

جوایزش حتی از جوایز این دوره ی قرعه کشی حسابهای قرض الحسنه بانک مسکن هم بیشتره پس "حواستان را جمع کنید" :

بینهایت دستگاه قصر با آجرهای طلایی. بینهایت دستگاه باغ (از زیر درختان این باغها نهر های شیرموز و آب پرتقال و شراب انگور روان است). بینهایت دستگاه حوری (قشنگ و خوشرنگ و تنگ و مست وملنگ) و هزاران جایزه ی نقدی دیگر.

خدا وکیلی ارزششو داره بخاطر دو روز دنیا این همه جایزه رو از دست بدیم؟

پس از همین حالا شروع کن. با نفس خودت مبارزه کن. به این می گن "جهاد اکبر".

داری به کی کمک میکنی؟

وقتی سر کوییز آزمایشگاه شیمی بهم تقلب رسوند من ازش پرسیدم واسه چی بهم کمک کردی؟ فکر می کنی چی گفت؟ گفت بخاطر خودت! 

مسخره ست مگه نه؟ 

دیدی وقتی آدم به یه نفر کمک میکنه چه احساس خوبی به آدم دست میده؟ 

اصلا وقتی آدم به کسی کمک میکنه اگه بخاطر ثوابش و اون دنیا(و حوری و آب انگوری) نباشه بخاطر رسیدن به همون احساس خوبه ست. 

پس خیلی ادعات نشه که مرد(یا احیانا زن) نیکوکاری هستی. 

در واقع ما داریم به خودمون کمک میکنیم که احساس بهتری پیدا کنیم. 

حتی مادری که به بچه ش محبت میکنه هم داره به خودش کمک میکنه.(منظورمو که میفهمی؟) 

اصلا همین خدای خوتون هم توی سوره "طه" میگه اگه به کسی نیکی کردی پس به خودت نیکی کردی و ... 

اصلا کسی وجود داره که بفهمه دارم چی میگم؟ 

جون مادرتون اگه کسی منو میفهمه بگه.

  

پ.ن: داستان تقلب سر کوییز آز شیمی صرفا مثال بود و حقیقی نیست(در مثال مناقشه نیست). از تمامی مهندسین شیمی بابت سوءظنشون ممنونم و از همشون هم عذز میخوام. 

از دست شما!

سیاست تعطیله دادا...!

نمیخوام مثل بقیه تو اولین یادداشت بنویسم:"سلام بچه ها. منم اومدم. لطفا بهم سر بزنید." 

نمیخوام مثل بعضیا به دولت فحش بدم. 

نمیخوام مثل بعضیای دیگه حرفای عاشقونه بنویسم و عکسای عشقولی آپلود کنم. 

نمیخوام مثل خیلیا درباره ی رضا کیانیان و پرویز پرستویی و شادمهر و ابی و سیاوش و ساسی مانکن(ساسی منگل) و مخته و ... بنویسم که بازدید از وبلاگم بالا بره. 

نمیخوام مثل بعضیا داستانای احمقانه ی زندگیمو تعریف کنم و بعد هر جمله که مینویسم 60تا علامت تعجب بذارم!!!!!!!!!!!! 

من فقط اومدم حرف دلمو بزنم. حالا هرکی میخواد بخونه هرکی هم نمیخواد نخونه. 

پس میگم که : 

از این به بعد سیاست تعطیله دادا...! 

اصلا خیلی وقته که تعطیله.  

ولی از 9 دی به بعد یه جورایی دیگه پلمب هم شد.

یعنی درواقع همین ملت غیور و "همیشه حاضر در صحنه" ی ایران تودهنی محکمی به همه ی مزدوران و جاسوسان و منتقدان زدن.

پس تصمیمم اینه که بی غیرت باشم و به زندگیم ادامه بدم.

داداش ما آزاده نیستیم.

ما زندگی سگی رو به کشته شدن(اونم با حکم محارب و مفسد فی الارض و از اینجور چیزا) ترجیح میدیم.

آره دادا... ما بی غیرتیم.

من بی غیرتم پس هستم. جون دکارت اینقدر نمک رو زخممون نپاش.

مرگ بر آزادی. مرگ بر انسانیت. مرگ بر وجدان(مخصوصا از نوع بیدارش).

مرگ بر   ا ی ر ا ن.