تعطیل

این وبلاگ سیاسی نیست!

تعطیل

این وبلاگ سیاسی نیست!

کابوس بهشت!

دیشب خواب دیدم روز قیامت شده و رفتم بهشت: 

وقتی داشتم تو کوچه پس کوچه های بهشت قدم میزدم وقتی که کمکم داشت اعصابم از دست این جنده های بهشتی(همون حوری خودمون) خورد میشد یه دفعه دیدم یه دختر خیلی خوشگل(یا بهتر بگم؛یه داف ناناز) اومد جلو و شروع کرد به بوسیدنم. 

گفتم خانوم شما که به نظر نمیاد حوری باشی. پس این کارا دیگه چیه؟ 

گفت : پسرم نشناختی منو؟ منم؛ مامانت! 

همونطور که از ترس و تعجب داشتم شاخ در میاوردم کاملا هم حرفاشو باور کردم؛ چون از این خدای باحال هرچیزی که بگی بعید نیست؛ ضمنا صداش هم خیلی شبیه اون خدابیامرز بود. 

خیلی وقت بود که منتظر دیدار مامانم بودم ولی حالا که دیدمش از ترس و درماندگی پا گذاشتم به فرار. 

همیجور که داشتم توی کوچه ها می دویدم یه دفعه حاج آقا عباسی رو دیدم که چند تا از حوری ها رو دور خودش جمع کرده بود و داشت باهاشون چه کارایی که نمیکرد... حالا نکن کی بکن...! 

من که اساسا از حاج آقا عباسی خوشم نمیومد راهمو کشیدم و از یه طرف دیگه شروع به فرار کردم. توی کوچه ی بغلی داشتم میدویدم که یه دفعه "دابل سید" خودمون رو دیدم که کلی مشروب الکلی اعلی دور و برش بود و کاملا مست بود. 

گفتم "دابل سید" تو اینجا چیکار میکنی؟ تو که این همه گناه کردی بودی. مخصوصا اون گناه کبیره ای که همه میدونن چیه. پس چه جوری اومدی بهشت؟ 

گفت : وقتی ۱۸ ماهه بودم مامانم منو توی قنداق با خودش برد به روضه امام سوم؛ منم وسطای روضه کارخرابی کردم توی پوشکم و به خاطر همین کلی گریه کردم. حتما شنیدی که هرکس یه قطره اشک برای امام حسین بریزه بهشت براش واجب میشه... 

  با سرخوردگی تمام راه افتادم بدون خداحافظی به راهم ادامه دادم؛ و توی راه همینجوری داشتم به خدا گیر میدادم و غر میزدم که : خداجون اینه رسمش؟ من که این همه نماز خوندم و روضه گرفتم و با هیچ نامحرمی رابطه نداشتم باید با "دابل سید" یه جا زندگی کنم؟ 

به علت ضیق وقت بقیه ی خوابم رو بعدا تعریف میکنم. فعلا بای  

نظرات 5 + ارسال نظر
یک جهان سومی چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 09:16 ب.ظ http://www.gerdane.blogsky.com/

جن/ده های بهشت رو خوب اومدی...

داش امیرت پنج‌شنبه 6 خرداد 1389 ساعت 02:31 ب.ظ

دهنتو سرویس یعنی حاج آقا عباسی هم آره.حاج آقا نجفی و ندیدی؟راستی دیروز یکی 50هزار کمک به ساخت کرده هنوز دارن صلوات میفرستن:-)

داش امیرت پنج‌شنبه 6 خرداد 1389 ساعت 02:33 ب.ظ

راستی خدا بیامرزه مادرتو

سولی شنبه 10 مهر 1389 ساعت 01:08 ب.ظ

خدا نکشتت پسر

سارا سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 08:24 ب.ظ

چرا هرچی چرت و پرت بود ازدهنت ریختی بیرون مردتیکه الاغ چرا همه چیزو به بازی گرفتین خاک برسرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد