در روزهای اول اردیبهشت
کوچ بنفشه های مهاجر......
امروز سالگرد کوچ (به قول بچه ها گفتنی : مردن) مامانمه .
شنیدم پریروز هم یکی دیگه از فامیلامون مرد (خاله صفورا).
روزگارمون شاید خیلی هم غریب نباشه(قابل توجه نازنین).
میگن مردم مرده پرست شدن از وقتی که دینشون مبین شده.
شایدم راست میگن
ولی میتونه دلیل مورد توجه قرار گرفتن مرده ها این باشه که....
بذار یه جور دیگه بگم:
دیدی تا حالا وقتی توی اتاق داری یه کاری میکنی وقتی یه نفر کولر رو (که تا الان روشن بود و خیلی هم صدا داشت) خاموش می کنه چه احساسی به آدم دست میده؟
انگار تا الان داشتی صدای کولر رو نمی شنیدی ولی این سکوت باعث شد که همه ی اون صداها رو یه دفعه بشنوی.
بنده ی خدا می گفت : باشد که نباشیم و بگویند که بودیم
در همین رابطه لازم میدونم یه حدیث بگم:
"حضور از فرط تکرار به غیاب تبدیل میشود" نیما (ره)
خیلی وقتا(نمیگم همیشه چون به نظرم همه ی سورهای "هر" غلطن (پارادوکس)) تکرار ارزش امور و چیزها رو پایین میاره.
اصلا گفتن نداره که دلیل شنیده نشدن صدای کولرچی بوده.
"سیب را کنار می زنم
که سیب را نشانتان بدهم! "
همین هفته ی پیش نبود؟ صفورا رو میگم.
آخه مامان اومد اونجا توی یه اتوبوس کنارم نشست
کلی حرف زدیم
بعد گفت: بالاخره شناسنامه ی صفورا رو بهم دادن...
با گریه بیدار شدم
به یونیم گفتم خاله صفورا هم مرد.
مطمئنم همون موقع بود
چون من این خبرو تازه از تو شنیدم
از خوندن این نوشته خیلی لذت بردم
داری بزرگ میشی پسر
فقط بدیش اینه کسی نمیفهمدت
سعی کن زیاد بزرگ تر نشی!!
تلخه فهمیدن
سلام
جدی جدی مادرت فوت کرده؟
تا این خبر و خوندم خشکم زد !
می خونم نوشتهاتو
خوشم میاد
سالگرد مامانتو تسلیت می گم
میدونستی میثم در خواب دیده بود خاله صفورا داره میره پیش مامانت
به خاطر سختی کارها نیست که ما جرات نمی کنیم.چون ما جرات نمی کنیم کارها سخت می شود.
هر چقدر فکر شما بزرگتر باشد به همان اندازه بیشتر به افکار دیگران احترام می گذارید
تسلیت...